مجموعه داستان (به جرم عاشقی) شامل 10 داستان کوتاه اجتماعی، جنایی، عاشقانه است. این مجموعه در 277 صفحه به همت نشر جادوی قلم به چاپ رسیده. کلیه داستانهای این مجموعه عیناً بر اساس وقایع اتفاقیه نوشته شده است و هشدار است برای آنان که از محیط امن خانه، پا به جامعه می گذارند.
اولین قصه مجموعه (پاچ کوتاه) است. راوی قصه، دختریست به نام شیوا که با مادر و حقوق مستمری پدر مرحومش و خانه کوچیکی که از او به ارث مانده زندگی می کند. شیوا با همکاری دختری به نام گیلاس، دوست و همکلاسی شیطان صفتی که دارد. مورد تجاوز محسن برادر بزرگترش قرار می گیرد. بناچار شیوا یک روز بعد از این اتفاق، از خانه پدری متواری و با راننده کامیونی به اسم کریم که او هم قصه ای مشابه دارد و زنش به او خیانت کرده. آشنا می شود. او یک سال را با اصلاح و تیپ و لباس مردانه با کریم در کامیون و جاده ها می گذراند. عشقی که در این مدت بین آنها بوجود آمده، و باعث میشود که کریم هم به گونه ای انتقام شیدا را از محسن و گیلاس بگیرد. کریم در این مدت شیوا را (پاچ کوتاه) صدا می زند. منظور از پاچ کوتاه، دمپای شلوار مردانه کوتاهی است که شیوا می پوشد و....
قصه دوم مجموعه (عشق سرد) نام دارد. راوی قصه زنی به نام پری است که با سیاوش از ازدواج کرده و چهار سال بعد متوجه اعتیاد او می شود. اینک صاحب پسری به نام سعید هستند. قصه به گونه ای، بوی فقر و خیانت می دهد و چاشنی اش فروش مواد مخدر است که سیاوش نقش چند ساقی محله را دارد. لابه لای کشمکش های تلخ قصه پری هم آرام آرام، با راننده وانتی در رستوران محل کارش با او همکار است آشنا می شود و دل به عشق یکدیگر می سپارند و این در حالیست که سیاوش، طرح پیش فروش، سعید پسر کوچکشان را به اجرا گذاشته و....
سومین داستان مجموعه (معصومیت های غارت شده) نام داره که زندگی ( نوید محتشم) مولتی میلیاردری که با تولید و صادرات گلهای طبیعی سرشناس است و به رشته تحریر در آمده. همسر زیبای نوید (پروین) نابارور است و هنوز بعد از ۳ سال زندگی مشترک، حسرت داشتن فرزند دارد. پروین به طور اتفاقی با خانمی در مطب زنان و زایمان دوست می شود. دوست اتفاقی (ناهید) نام دارد. او آدرس و پیشنهاد یک کف شناس خارجی رابرت را به پروین می دهد ... او بعد از دو جلسه با کف شناس به ناچار قبول می کند که اتاق خوابش را به رابرت و خانم دستیارش نشان دهد که نتیجه نهایی کف شناسی مشخص شود.
پروین در فرصتی مناسب که شوهرش نوید، به مزرعه گلها رفته، رابرت را دعوت به دیدن اتاق خوابش می کند ... پروین بعد از بیهوشی متوجه موضوع می شود که گذشته از تعرض جنسی، کلیه جواهراتش هم به سرقت رفته و دنباله ماجرا و .....
عنوان داستان چهارم (تاجر شب) است که از زبان دختر دانشجویی، به نام گیتی می شنوید که امشب بعد صدها خواستگار (بله) را به فرزاد گفته و اینک سالن زیبا و با شکوه مجلس را بعد از پایان شب به قصد رفتن به ویلا ترک می کنند. تا بعد از این زندگی مشترکشان را زیر سقف عشق با هم شروع کنند... اما مسیر قصه چند ماه بعد تغیر می کند. گیتی آرام آرام متوجه رفتار مشکوک و غیبت های شبانه فرزاد می شود. بنا چار با او وارد بحث لفظی می شود اما فرزاد حساس بودن شغل و تجارت جواهرات و مافیایی و مخفی نگه داشتن کارش را بهانه می کند و از پروین می خواهد، به او فرصت دهد تا بتواند ، دامنه کاری اش را کمتر و جواهر فروشی کوچکی دایر نماید. در صورتی که اینگونه نیست و سکه روی دیگری دارد و .....
پنجمین قصه مجموعه (پازل) است. شکل دیگری از خلاف که هر روز در گوشه و کنار جامعه دیده میشود. از نویسنده راوی قصه می شنویم که احسان و علی هر دو کارگر کبابی هستند. با این اختلاف که علی پسر (حاج احمد کبابی) است و احسان دوست علی عاشق ملیحه دختر حاج کبابی می باشد. احسان پازل بازی قصه را بی آنکه به پایانش بیندیشد چیده. احسان از علی می خواهد دو روز در خانه بماند تا به قول معروف مچ نامزدش را با مسعود بگیرد. علی هم با اصرار احسان می پذیرد. غافل از اینکه، احسان آگهی های فوت علی را در مسیر حاج کبابی که اینک از سفر حج برگشته، چسبانده. حاجی با دیدن اولین آگهی سکته می کند و علی از حادثه مرگ ناگهانی پدر با خبر می شود و ....
قصه ششم مجموعه (دنبال خودم می گردم) نام دارد. قصه دو مرد مسافر است که نا خواسته در پایانه مسافربری با هم دوست میشوند و ساعتی را به گپ و گفت می نشینند. ظاهرا یکی از آنها گم شده و دنبال خودش می گردد. مردی که به قول خودش ۴۰ سال عشق یک طرفه داشته و اینک خسته و پیشمان از گذشته اش فرار کرده و مسافر ناکجا آباد به مقصدی نا معلوم است تا خودش را پیدا کند و ....
هفتمین قصه مجموعه (صبح روز سوم) نام دارد. راوی قصه محمد است که از زبان خودش می شنوید که اینک دو سال سربازی را پشت سر گذاشته و به خانه برگشته. ... امروز صبح بنا به خواهش مادرش، برای خرید نان به نانوایی محل رفته آخرین نفر است که صف گرفته. چشمی روی صف خانم ها می چرخاند. ناگهان دختری را به زیبایی هلو و سرخی سیب و به طراوت باران صبحگاهی می بیند. چشم در چشم یکدیگر قفل میشوند. با گرفتن نان دخترک چادر گلدار، قصه چشم ها هم پایان می گیرد.... باز روز دوم ادامه بازی چشم ها بین دو صف شروع می شود و لبخند های کوچک و نا محسوسی هم چاشنی شیطنت نگاه ها می شود. اوج و پایان عصر روز سوم است و .....
هشتمین قصه مجموعه (محبوبه و عروسک ) است. راوی قصه پسر بچه ای 8 ساله به نام محمود است که با خبرنگار صفحه حوادث به گفتگو نشسته. محمود فرزند طلاق است که به اتفاق خواهر6 ساله و نامادری و پدر معتاد و عصبی اش زندگی میکرده و اینک در کانون اصلاح تربیت کودکان، به حمایت از محبوبه خواهرش که مجبور بوده، به قول خودش پنکه نامادری اش باشد و مدام او را باد بزند، نگهداری میشود. قصه محمود پسر بچه ای 8 ساله با شیرین زبانی کودکانه اش، فوق العاده زیبا و شنیدنیست و خواننده را به عمق ناباوری می کشاند.
نهمین قصه مجموعه (به جرم عاشقی) نام دارد که عنوان مجموعه را هم یدک میکشد راوی قصه شیرین است که در حادثه ای، پدر و مادرش را از دست داده و اینک در خانه کوچک ( خاله بانو) با او زندگی می کند. شروع قصه زمزمه های عاشقانه ایست که شیرین و منصور با همه دارند. زیرا آنها قرار است دو سال از یکدیگر دور باشند و منصور فردا به سربازی اعزام می شود . بلاخره دو سال می گذرد و اکنون منصور برگشته. اما منصور سابق نیست و ظاهراً استخدام ارتش شده. آدم خشک و بی احساسی که شیرین هم باورش ندارد. اما به ناچار او را می پذیرد. بعد از مجلس عروسی به یکی از شهرهای مرزی می روند که ظاهراً بعد از این رئیس پاسگاه و محل خدمت منصور می باشد. منصور تشنه ریاست و قدرت است و اهالی منطقه از او هراس دارند. منصور با شرین هم مثل یکی از مجرمین رفتاری کند و بارها او را مورد ضرب و شتم قرار داده و اسلحه روی شقیقه اش گذاشته. آنها اینک دو فرزند پسر و دختر دارند که با در یک مشاجره لفظی با شیرین نا خواسته دختر کوچکش را به قتل می رساند و .....
دهمین قصه مجموعه (مارپله) نام دارد که از زبان اسماعیل، راننده تاکسی خطی جاده، اصفهان شیراز گفته میشود که ناخواسته، در دام سوداگران مرگ می افتد و هر شب، با کمک کودکان (کم توان ذهنی) یعنی بی آنکه بداند. 5 کیلو هروئین حمل و از اصفهان به شیراز منتقل می کند-شب چهارم، سوژه ای که معمولا کم توان ذهنی است، نا آرام و بی قرار میشود و اسماعیل هم ناغافل متوجه، بسته های 1 کیلویی هروئین میشود که در کول پشتی کودک جاسازی شده ... اسماعیل از اینکه بازی خورده عصبی و ناراحت میشود. بنابراین تصمیم می گیرد، باند را متلاشی کند. با توجه به اینکه هیچ سرنخی ندارد اما با دوست و همکلاسی قدیمی اش (احمد توکل) که اینک پلیس ویژه مواد مخدر است، مشورت و موضوع بچه های کم توان ذهنی را که وسیله حمل مواد، در قالب تست بازیگری جابه جا می شوند، مطرح می کند. رئیس باند کارگردان با سابقه سینما زن جوانیست به نام میترا که قصد دارد، حمل محموله سنگینی را در قالب ساخت فیلم سینمایی وارد کشور کند. اما اسمال با کمک احمد مصمم هستند مانع این محموله شوند و ...